loading...
سایت عاشقانه لاو سیب
آخرین ارسال های انجمن
lovesib بازدید : 294 چهارشنبه 30 دی 1394 نظرات (0)

داستان زیبا و عاشقانه و غمگین دختر تنها

داستان عاشقانه و غمگین دختر تنها:

اشکاش مثل قطرات بارون می ریخت ؛ اما صداش هم در نمیومد ! آخه نمی خواست کسی بفهمه داره گریه می کنه… .

فقط دیگه خسته شده بود . نمی تونست تحمل کنه ! یه لحظه ساکت شد !

از خودش پرسید : درد داره ؟ دوباره زد زیر گریه ؛ اما همون گریه ی هق هق کنان و ساکت !

با خودش می گفت : از همشون متنفرم ! هیچوقت به هیچ چیز جز خودشون فکر نمی کنن ؛ فقط بلدن سرم داد بکشن !

دیگه نمی خوام تحملشون کنم ؛ دیگه خسته شدم… .

مدام داشت با خودش صحبت می کرد و خودشو قانع می کرد که این کار حقشونه ؛ فقط در این صورته که اونا متوجه کاراشون میشن .

اون دیگه تواناییشو نداشت که با این وضعیت زندگی کنه . 

صدای هق هق آرومش قطع شد و یه آه بلند از ته دل کشید ؛ فقط واسه یه لحظه آرزو کرد کاش راه دیگه ای هم بود ؛ کاش این وضعیت تغییر می کرد !

گریشو دوباره از سر گرفت و با حالت دلخوری از خودش پرسید : مگه من چی می خوام !؟ ها !؟ خیلی چیز بزرگی می خوام !؟ آخه مگه من چی می خوام !؟

 تو دلش به خدا گفت : تو هم منو درک نمی کنی ! تو منو درک نمی کنی ، چون کلی فرشته داری که دورتن ؛ کلی آدم آفریدی که همش دارن باهات صحبت می کنن ؛ تو هم تنهایی منو درک نمی کنی ! 

یه لحظه مکث کرد ؛ چاقویی که دستش بود رو جلوی نور کمی که داشت از شیشه ی انباری که توش نشسته بود آورد تا بتونه ببینش ؛ پوز خند کوچیکی زد و این حرفو به لب آورد : فکر نمی کردم آخرش اینطوری باشه…

خدایا ! کاشکی یه راه دیگه ای هم بود ! کاشکی این وضع تغییر می کرد . با عصبانیت چاقو رو پرت کرد گوشه ی انباری .

 چاقو به یه جعبه که روی یه میز قدیمی بود خورد و جعبه رو روی زمین انداخت ! صدای زمین خورد چاقو و جعبه با هم بلند شد . 

صدای نفس کشیدن خودشو می تونست بشنوه ؛ جلوی دهنشو با دستش گرفت و برای چند لحظه نفس نکشید !

یه صدای پا که در حال نزدیک شدن به انباری بود شنیده می شد ؛ دخترک بیشتر و بیشتر سعی می کرد تا صدایی ازش نیاد ؛ در انباری آروم باز شد . دخترک خودشو جمع کرد ؛ ترسیده بود ؛ دوست داشت جیغ بکشه ، اما نمی تونست !

آخه نمی خواست کسی از اینکه اونجاست با خبر بشه . – دخترم ! چرا اینجا نشستی ؟ این صدای آشنا و آرامش بخش مادرش بود ! بقض دخترک ترکید و در حالیکه پرید بقل مامانش ، زد زیر گریه… .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت عاشقانه لاوسیب با هدف ارائه بهترین مطالب عاشقانه ، شعر عاشقانه ، رمان عاشقانه ، عکس عاشقانه ، داستان عاشقانه ، دل نوشته عاشقانه ، کلیپ عاشقانه ،اس ام اس عاشقانه و ایجاد محیطی صمیمی و دوستانه در تاریخ 1394/4/2 فعالیت خود را آغاز کرده است. هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود.
ثبت شده در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی کشور
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سایت چطوره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1112
  • کل نظرات : 337
  • افراد آنلاین : 36
  • تعداد اعضا : 264
  • آی پی امروز : 326
  • آی پی دیروز : 76
  • بازدید امروز : 574
  • باردید دیروز : 122
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,182
  • بازدید ماه : 1,182
  • بازدید سال : 50,889
  • بازدید کلی : 1,989,770