داستان واقعی تقاص
دو ماه میشد که با یه پسر نامزد بودم
منو تو امامزاده دیده بود
شب که من طبق معمول داشتم شیطونی میکردم
دیدم یکی داره نگام میکنه اهمیت ندادم .
بقیه داستان در ادامه مطلب..
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
طراحی سایت تخفیفان | 0 | 122 | nonegar98 |
دوستان عزیزی که در این زمینه تخصص دارند میشه لطفا کمک کنید!!! | 0 | 119 | amirali96 |
اجرای دیوار سبز | 0 | 125 | amirali96 |
تابلو چلنیوم | 0 | 129 | saraariana |
یونیت هیدرولیک | 0 | 129 | amirali96 |
لاستیک درار و بالانس | 0 | 122 | amirali96 |
سیلندر هیدرولیک | 0 | 147 | amirali96 |
تانک ازت | 0 | 161 | amirali96 |
شیر هیدرولیک | 0 | 185 | amirali96 |
ساخت سیلندرهای هیدرولیک | 0 | 129 | amirali96 |
تابلو چلنیوم ارزان | 0 | 161 | saftysign |
تکست محسن یگانه فکر تو | 0 | 160 | amirali96 |
داستان واقعی تقاص
دو ماه میشد که با یه پسر نامزد بودم
منو تو امامزاده دیده بود
شب که من طبق معمول داشتم شیطونی میکردم
دیدم یکی داره نگام میکنه اهمیت ندادم .
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان گریه دار شب عروسی علی و مریم
شب عروسیه، آخره شبه،خیلی سر و صدا هست
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه
هر چی منتظر شدن برنگشته،در را هم قفل کرده
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان غمگین و گریه دار شوخی بد
ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ
ﭘﺴﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ
ﺩﺧﺘﺮ : ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ... ﻭ ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان عاشقانه و غمگین خاطرات از یاد رفته
داستان خاطرات از یاد رفته :
دختر: می دونی! دلم… برای یک پیاده روی با هم… برای رفتن به مغازه های کتاب فروشی و نگاه کردن کتاب ها… برای بوی کاغذ نو… برای راه رفتن با هم شونه به شونه و دیدن نگاه حسرت بار دیگران… آخه هیچ زنی نیست که مردی مثل مرد من داشته باشه!
پسر: آره می دونم… می دونم… دل من هم تنگت شده… برای دیدن آسمون زیبای چشمات… برای بستنی های شاتوتی که باهم می خوردیم… برای خونه ای که توی خیالمون ساخته بودیم ومن مرد اون خونه بودم….!
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان کوتاه منم زمانی عشقش بودم
دارم راه میرم…
یهو یه صدایی میاد…
_ داداش یه عکس از مامیگیری؟
_ منم میگم چرا که نه؟
دوربینو حاضر میکنم که چشمام میخوره به تو…
ادامه مطلب..
داستان غمگین و گریه دار چراغونی سیاه
دختر: سلام.خوبی؟
پسر: میشه صدا عشقمو بـــشنوم و بد باشم؟ خعلییی خوبم…تو چطــوری؟
دختر: منــم خوبم…ببــین من دارم از زندگیــت میرم بیرون واسه همیشــه….
پسر: سرکــارم گذاشتی باز؟ جون عشقت اذیتــم نکن….سرکارم،خیلی هم خستم…
دختر: جـــدی میگم.
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان عاشقانه زمان غربت
وقتی شماره موبایل روی صفحه موبایلم درج شد، کمی تعجب کردم، چرا که پدرم پسرم می دانست من در این ساعت سر کار هستم و معمولا غروب به بعد تلفن می زد که به وقت آن کشور عصر باشد و هم او و عروسم از دانشگاه برگشته باشند و هم من از سر کار برگشته باشم.
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان غمگین و پند آموز وقتی بهت گفتم دوستت دارم.
وقتی ۱۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ،
صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی
وقتی که ۲۰ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ،
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی
بقیه داستان در ادامه مطلب..
گلاره برای چندمین بار یواشکی برای مونا شکلکی در آورد و با دوستش شروع به خندیدن کرد.
مونا یکی از پاهایش را بالا گرفته و گوشه ای از کلاس با بغض ایستاده بود.
بقیه داستان در ادامه مطلب
نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید.
سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند.
کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند.
ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، و عصبی شدم.
بقیه داستان در ادامه مطلب
تعداد صفحات : 5