داستان عاشقانه و غمگین حرف دل من
خسته ام از روزگار نامردی ها:نامردی كه چه عرض كنم همینكه به یه دخترپیشنهاددادی میگه واسه ازدواج بامنی یاسركاری؟
بقیه داستان در ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
طراحی سایت تخفیفان | 0 | 123 | nonegar98 |
دوستان عزیزی که در این زمینه تخصص دارند میشه لطفا کمک کنید!!! | 0 | 121 | amirali96 |
اجرای دیوار سبز | 0 | 128 | amirali96 |
تابلو چلنیوم | 0 | 132 | saraariana |
یونیت هیدرولیک | 0 | 132 | amirali96 |
لاستیک درار و بالانس | 0 | 125 | amirali96 |
سیلندر هیدرولیک | 0 | 149 | amirali96 |
تانک ازت | 0 | 164 | amirali96 |
شیر هیدرولیک | 0 | 188 | amirali96 |
ساخت سیلندرهای هیدرولیک | 0 | 131 | amirali96 |
تابلو چلنیوم ارزان | 0 | 163 | saftysign |
تکست محسن یگانه فکر تو | 0 | 163 | amirali96 |
داستان عاشقانه و غمگین حرف دل من
خسته ام از روزگار نامردی ها:نامردی كه چه عرض كنم همینكه به یه دخترپیشنهاددادی میگه واسه ازدواج بامنی یاسركاری؟
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان رویای جشن تولد دخترک
جشن تولدش بود و با آن لباس خوش رنگ و زیبا و رقصیدن خشگلش دل هر پسری را آب میکرد..
چشمان بزرگ و کشیده اش هنرمندی خدا را بد به رخ میکشید
ادامه مطلب..
داستان معلم عصبی
دفــتـــر را روی مـــیــز کـــوبــیــد و داد زد : ســـــارا ..... !
دخـــتـــرک خـــودش را جــمــع و جـــور کـــرد ، ســـرش را پــایــیــن انــداخــت و خـــودش را تـــا جــلــوی مــیـــز مـعـــلــم کــشــیــد و بــا صـــدای لـــرزان گــفــت : بـلــه خـــانــم؟
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان واقعی دختر دلشکسته
همه چی از چت شروع شد … از اینترنت … کاش هیچ وقت اونجا نمیرفتم و عاشق نمیشدم .
اینکه چه جوری آشنا شدیم و چه کارا کردیم مهم نیست … مهم الانه که دارم از دستش میدم .
بچه مدرسه ای بودم هنرستانی روزی نبود که پسرای خوش تیپ با ماشینای آن چنانی جلوی در منتظرم نباشن.
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان کوتاه گریه مرد غریبه
گریهحسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم،مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان غمگین و آموزنده مادر
مادرمردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان غمگین یک عمر حسرت
ازبچگی عاشق پسرعمویم بودم نمی دونستم اونم همین احساس نسبت به من داره یا نه. ولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم ازش بپرسم.
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان غمگین جدایی پسری به نام رضا از عشقش به خاطر اعتیاد
17 ساله بودم که به یکی از خواستگارانم که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم.
اسمش رضا بود پسر معدب و متینی بود هر بار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان واقعی عاشقانه و غمگین لج بازی کار دستم داد
♡♡♡♡ داستان عاشقانه و غمگین بی وفا ♡♡♡♡
دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار ميکرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.
بقیه داستان در ادامه مطلب..
تعداد صفحات : 5