loading...
سایت عاشقانه لاو سیب
آخرین ارسال های انجمن
lovesib بازدید : 211 جمعه 07 اسفند 1394 نظرات (0)

داستان عاشقانه و غمگین حرف دل من

خسته ام از روزگار نامردی ها:نامردی كه چه عرض كنم همینكه به یه دخترپیشنهاددادی میگه واسه ازدواج بامنی یاسركاری؟

بقیه داستان در ادامه مطلب

lovesib بازدید : 341 شنبه 01 اسفند 1394 نظرات (0)

داستان معلم عصبی

دفــتـــر را روی مـــیــز کـــوبــیــد و داد زد : ســـــارا ..... !

دخـــتـــرک خـــودش را جــمــع و جـــور کـــرد ، ســـرش را پــایــیــن انــداخــت و خـــودش را تـــا جــلــوی مــیـــز مـعـــلــم کــشــیــد و بــا صـــدای لـــرزان گــفــت : بـلــه خـــانــم؟

بقیه داستان در ادامه مطلب

lovesib بازدید : 253 جمعه 30 بهمن 1394 نظرات (1)

داستان واقعی دختر دلشکسته

همه چی از چت شروع شد … از اینترنت … کاش هیچ وقت اونجا نمیرفتم و عاشق نمیشدم .

اینکه چه جوری آشنا شدیم و چه کارا کردیم مهم نیست … مهم الانه که دارم از دستش میدم .
بچه مدرسه ای بودم هنرستانی روزی نبود که پسرای خوش تیپ با ماشینای آن چنانی جلوی در منتظرم نباشن.

بقیه داستان در ادامه مطلب

lovesib بازدید : 313 پنجشنبه 29 بهمن 1394 نظرات (0)

داستان کوتاه گریه مرد غریبه

گریهحسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.

سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم،مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.

بقیه داستان در ادامه مطلب

lovesib بازدید : 211 چهارشنبه 28 بهمن 1394 نظرات (0)

داستان غمگین و آموزنده مادر

مادرمردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

بقیه داستان در ادامه مطلب

lovesib بازدید : 111 شنبه 24 بهمن 1394 نظرات (0)

داستان غمگین یک عمر حسرت

ازبچگی عاشق پسرعمویم بودم نمی دونستم اونم همین احساس نسبت به من داره یا نه. ولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم ازش بپرسم.

بقیه داستان در ادامه مطلب

lovesib بازدید : 229 یکشنبه 18 بهمن 1394 نظرات (0)

داستان غمگین جدایی پسری به نام رضا از عشقش به خاطر اعتیاد

 

17 ساله بودم که به یکی از خواستگارانم که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم.

اسمش رضا بود پسر معدب و متینی بود هر بار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد

بقیه داستان در ادامه مطلب

lovesib بازدید : 321 چهارشنبه 14 بهمن 1394 نظرات (0)

داستان واقعی عاشقانه و غمگین لج بازی کار دستم داد

 

لجباز وکینه ای صفتهایی بودند که از همان بچگی داشتم.وقتی با خواهرها و برادرهایم دعوا میکردم تا به قول مادرم زهرم را به آنها نمی ریختم،آرام نمی شدم. وقتی هم مادرم چیزی می خواست یا می گفت کاری برایش انجام بدهم اگر نمی خواستم، آسمان هم که به زمین می آمد محال بود آن کار را انجام بدهم.کم کم خودم هم باور کردم کینه ای و لجبازم و بزرگتر که شدم حتی از این حالت لذت می بردم و فکر می کردم اسمش مقاومت است و دیگران از حسادت، نامش را لجبازی گذاشتند.
ادامه مطلب..
mohadesepar بازدید : 165 شنبه 10 بهمن 1394 نظرات (0)

♡♡♡♡ داستان عاشقانه و غمگین بی وفا ♡♡♡♡

 

دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار ميکرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.

بقیه داستان در ادامه مطلب..

تعداد صفحات : 5

درباره ما
سایت عاشقانه لاوسیب با هدف ارائه بهترین مطالب عاشقانه ، شعر عاشقانه ، رمان عاشقانه ، عکس عاشقانه ، داستان عاشقانه ، دل نوشته عاشقانه ، کلیپ عاشقانه ،اس ام اس عاشقانه و ایجاد محیطی صمیمی و دوستانه در تاریخ 1394/4/2 فعالیت خود را آغاز کرده است. هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود.
ثبت شده در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی کشور
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سایت چطوره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1112
  • کل نظرات : 337
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 264
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 210
  • بازدید امروز : 139
  • باردید دیروز : 650
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 139
  • بازدید ماه : 4,301
  • بازدید سال : 38,083
  • بازدید کلی : 1,976,964