دانلود کتاب رمان جدید این اسمش عشق نیست برای کامپیوتر و موبایل جاوا
In_Esmesh_Eshgh_Nis
قسمتی از رمان جدید این اسمش عشق نیست:
روزی که کارم رو توی این شرکت شروع کردم هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به جایی برسم که فقط برای اینکه یک لحظه ببینمش مدام تو دفاتر حسابی که اون تنظیمش کرده بود دست ببرم و بعد در کمال پررویی برم و سرکوفتش کنم
گاهی از خودم بدم میاد منی که ادعا دارم دوسش دارم چطور دلم میاد فقط برای اینکه از دیدنش محروم نشم انقدر آزارش بدم؟
-خانم ظهوری…پیک اومده میگه بلیطای سفر فردا رو آورده…حق الزحمه اش رو میخواد
بدون اینکه حتی سرم رو بلند کنم تا به چهره خانم قادری آبدارچی جدید شرکت نگاه کنم دست توی کیف کردم و یه پنج تومنی روی میز گذاشتم پول رو از روی میز برداشت و غیب شد سرم رو توی دست فشردم و با کلافگی به اعداد ارقامی که میلاد نوشته بود نگاه کردم انگار هرروز زرنگ تر از روز قبل میشد دیگه مثل اوایل با مداد نمی نوشت و دیگه هیچ کدوم از رسید ها رو خط خطی نمیکرد که جای دستبرد داشته باشه امروز هم که آخرین راهکارش رو به رخ کشیده بود ، بود روی ارقام مهم چسب کشیده تا به هیچ وجه امکان تغییر نداشته باشه از اینکه امروز نمی تونستم ایرادی ازش بگیرم ناراحت بودم نمیدونم شاید به جیغ و داد هرروزه ای که سرش میکشیدم عادت کرده بودم
باز هم خانم قادری مزاحم پیداش شد تا رشته افکارم رو بهم بریزه بلیط هواپیما رو روی میز گذاشت و پرسید:
-امر دیگه ای ندارید خانم؟
توی دلم گفتم:
-خنگ اگه امری داشتم که بهت میگفتم اینکه سوال نداره
اما روی زبونم اومد:
-نه…می تونی بری
و باز تا کمر روی دفاتر حساب دست نویس میلاد خم شدم اما انگار اون روز رو به عنوان روز جهانی مزاحمین نام گزاری کرده بودن یکی نرفته مزاحم بعدی پیداش میشد
-به به خانم مدیر
تارا دخترخاله ام که از یک ماه قبل که فارغ التحصیل شده بود به درخواست مامان استخدامش کرده بودم روی میز نشست و بلیط ها رو از زیر پاش درآورد و نگاهی بهش کرد:
-بازم سفر؟…آخه چقدر این خاله طفل معصوم منو تنها میزاری میری ددر؟اوا دقت کردی شعر گفتم