سلام امروز رمان عاشقانه و احساسی به نام بام تهرون رو براتون گذاشتیم این رمان فوق العاده احساسیه پیشنهاد میکنه حتما بخونیدش
قسمتی از رمان عاشقانه بام تهرون:
دوباره َشب
ساعت 21 به بعد!!
یه عالمه حرف مونده...
یه عالمه َدرد...
وای از اون روزی که شریک خاطره هات یه شماره خاموش
بشه و یک سیگار روشن...
گیتار و توی دستم گرفتم... از اون بام لعنتی که تنها همدم
تنهاییهام بود پایین اومدم و به سمت باراباس خودم رفتم...
گیاتارو روی صندلی عقب گذاشتم...صداش تو گوشم میپیچید:
_کاساندان!!
_جانم؟
_تا روی این بام ایستادیم...بهم یه قولی بده.
_چه قولی؟؟
یاد اون لحظه افتادم که دست....مو توی دستش گرفت و گفت:
_که تا اخرین لحظه به یاد هم نفس بکشیم...
_قول میدم ..
به سرم بوسه ای زد:
_دنیای منی ..
قطره اشکی از گوشه چشمم فرود اومد و روی گونه هام
نشست..
کاوه یه دونه نخ روی ( سیگار ) پادرون های از جعبه یادگاری
لبم گذاشتم و فندک باقی مونده از خاطراتش اونوروشن کرد..
تعداد صفحات: 456
حجم فایل: 1.59 مگابایت