سلام امروز داستان آموزنده جوانی از عالمی پرسید رو براتون آماده کردیم.
داستان:
جوانی از عالمی پرسید،من جوان هستم و نمیتوانم خود را از نگاه به نامحرم منع کنم،چاره چیست؟
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و از او خواست کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد.
و از شخصی خواست او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت جلوی همه مردم اورا کتک بزند
جوان کوزه را سالم به مقصد رسانید و هیچی بیرون نریخت عالم از جوان پرسید چند دختر سر راهت دیدی؟
جوان جواب داد:هیچ فقط به فکر ان بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم و خار وخفیف شوم
عالم گفت :این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهای خویش میبیند و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در منظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد