مرا که می شناسی !
برای همۀ باران ها و همۀ بیابان ها ، حرفی دارم ...
ادامه مطلب ...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 129 | nonegar98 |
![]() |
0 | 126 | amirali96 |
![]() |
0 | 132 | amirali96 |
![]() |
0 | 137 | saraariana |
![]() |
0 | 136 | amirali96 |
![]() |
0 | 129 | amirali96 |
![]() |
0 | 155 | amirali96 |
![]() |
0 | 170 | amirali96 |
![]() |
0 | 192 | amirali96 |
![]() |
0 | 136 | amirali96 |
![]() |
0 | 170 | saftysign |
![]() |
0 | 167 | amirali96 |
مرا که می شناسی !
برای همۀ باران ها و همۀ بیابان ها ، حرفی دارم ...
ادامه مطلب ...
عشـق یعنــــی ...
منـو و تـو
قـدم قـدم ...
همه چیز از اون شب شروع شد
نمیگم یه دفعه شدی همه زندگیم نه اصلا اینطور نیست
اما وقتی دلیل کل زندگیم شدی تو همش میترسیدم تو منو نخوای
وقتی اولین نامه رو خوندم وقتی فهمیدم توهم حس چهارساله ی منو داری نمیدونستم باید چکار کنم؟
بهم حق بده چون تو اولین و اخرین عشقمی. با نگاهات دنیا رو بهم میدادن وقتی نگام میکردی کل وجودم رو ارامش میگرفت.....
خیلی دوستت دارم .............................. دوست داره همیشگیم
سلام امروز داستان زیبا و عاشقانه شرط عشق رو براتون گذاشتیم. امیدواریم خوشتون بیاد.
داستان عاشقانه شرط عشق:
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد . نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید . بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند . مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. زمان عروسی فرا رسید . زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نا زیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد . ۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت مرد عصایش را کناز گذاشت و چشمانش را گشود . همه تعجب کردند و مرد گفت : من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.
تــه دیگـــ عشـق اول را هر چقدر که بسابی
چه با اسکاج دوستـــ داشتن های بعدی
چه با سیم ظرفشویی عاشـق شدنهای بعدی
از " دلتــــ " پاکــ نمی شود ...
حالا تو هی بساب و از صدای ناهنجارش سر درد بگیر
سلام امروز رمان عاشقانه دیر آمدی نیمه عاشقترم را باد برد رو برای شما عزیزان گذاشتیم
خلاصه رمان دیر آمدی نیمه عاشقترم را باد برد:
داستان درباره ی دختری به اسم اسراست که یه شکستو تو زندگیش تجربه کرده و ضربه روحی بدی خورده. اون حالا با یه دیده زخم خورده و بدون اعتماد به اطرافیانش نگاه میکنه و در صدد تلافی ضربه ایه که بهش زدن. یه جورایی حیفش میاد فقط خودش اذیت شه و ناراحتی بکشه. میخواد بقیه هم درد اونو بچشن و بفهمن چی به سرش اومده.
تو یه اتفاق ناگهانی با پندار آشنا میشه و احساس به تاراج رفته ش دوباره ظهور میکنه و…
برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید
سلام امروز داستان احساسی و عاشقانه به نام نازنین و ماهان رو برای شما عزیزان آماده کردیم
داستان عاشقانه و احساسی نازنین و ماهان:
نمیخوام لطفا دیگه به این شماره زنگ نزنید وگرنه مجبور میشم خطمو عوض کنم …. تلفنو قطع کردم و بلند بلند زدم زیر گریه جوری که مامانم اومد بالا و منو دید
– نازنین چت شده ؟
– هیچی فقط دلم گرفته
– حالا چرا اینطوری گریه میکنی؟
– بیخیال مامان میخوام تنها باشم
– باشه حالا دیگه گریه نکن
بعد رفت
بقیه داستان در ادامه مطلب..
سلام امروز داستان عاشقانه و زیبای چقدر دوسم داری رو براتون آماده کردیم
داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟:
یه روز یه دختره یه پسره رو توخیابون می بینه…
خیلی ازش خوشش میاد…خلاصه هر کاری می کنه که دل پسره رو بدست بیاره ، پسره اعتنایی نمیکنه…
چرا؟؟؟ چون فکر میکنه همه دخترا مثه همن…
ازقصه ها شنیده بوده که دخترا بی وفان…
بقیه داستان در ادامه مطلب..
این دلو ببین اولش گلبارونه اخرش گریست
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺎﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﻨﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺷﯿﺪﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
بقیه شعر در ادامه مطلب ...
تعداد صفحات : 3