داستان عاشقانه انتقام
زنگ در را به صدا در آوردند. نادژدا پترونا ، مالک آپارتمانی که محل وقوع داستان ماست ، شتابان از روی کاناپه بلند شد و دوان دوان به طرف در رفت. با خود میگفت: « لابد شوهرم است … »
بقیه داستان در ادامه مطلب..
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
طراحی سایت تخفیفان | 0 | 123 | nonegar98 |
دوستان عزیزی که در این زمینه تخصص دارند میشه لطفا کمک کنید!!! | 0 | 121 | amirali96 |
اجرای دیوار سبز | 0 | 128 | amirali96 |
تابلو چلنیوم | 0 | 132 | saraariana |
یونیت هیدرولیک | 0 | 132 | amirali96 |
لاستیک درار و بالانس | 0 | 125 | amirali96 |
سیلندر هیدرولیک | 0 | 149 | amirali96 |
تانک ازت | 0 | 164 | amirali96 |
شیر هیدرولیک | 0 | 188 | amirali96 |
ساخت سیلندرهای هیدرولیک | 0 | 130 | amirali96 |
تابلو چلنیوم ارزان | 0 | 163 | saftysign |
تکست محسن یگانه فکر تو | 0 | 163 | amirali96 |
داستان عاشقانه انتقام
زنگ در را به صدا در آوردند. نادژدا پترونا ، مالک آپارتمانی که محل وقوع داستان ماست ، شتابان از روی کاناپه بلند شد و دوان دوان به طرف در رفت. با خود میگفت: « لابد شوهرم است … »
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان غمگین و گریه دار شوخی بد
ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ
ﭘﺴﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ
ﺩﺧﺘﺮ : ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ... ﻭ ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ
بقیه داستان در ادامه مطلب..
داستان عشق از دست رفته:
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود. دختری جوان ،رو به روی او ، چشم از گلها بر نمیداشت.
وقتی به ایستگاه رسیدند ، پیرمرد بلند شد و دسته گل را به دختر داد و گفت: (میدانم از این گلها خوشت آمده ، به زنم میگویم ، دادمشان به تو . گمانم او هم خوشحال میشود.)
دختر جوان دسته گل را گرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله های اتوبوس پائین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر میشد.
داستان گریه دار عشق و غم و گریه
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان زیبا و عاشقانه دیار غربت
وقتی شماره موبایل روی صفحه موبایلم درج شد، کمی تعجب کردم، چرا که پدرم پسرم می دانست من در این ساعت سر کار هستم و معمولا غروب به بعد تلفن می زد که به وقت آن کشور عصر باشد و هم او و عروسم از دانشگاه برگشته باشند و هم من از سر کار برگشته باشم.
بقیه در ادامه مطلب
داستان عاشقانه و غمگین غرور من
باز هم بیخودی قهر کرده بود و من هم از سر لج خودم را بخاطر غرورم به بی خیالی زده بودم !
بعد از چند روز که صبرم به ته رسیده بود طاقت نیاوردم و گوشی را برداشتم تا از دلش در بیارم . . .
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان غمگین چقدر ساده از هم دور شدیم
باز هم بیخودی قهر کرده بود و من هم از سر لج خودم را بخاطر غرورم به بی خیالی زده بودم !
بعد از چند روز که صبرم به ته رسیده بود طاقت نیاوردم و گوشی را برداشتم تا از دلش در بیارم . . .
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان عاشقانه و غمگین حرف دل من
خسته ام از روزگار نامردی ها:نامردی كه چه عرض كنم همینكه به یه دخترپیشنهاددادی میگه واسه ازدواج بامنی یاسركاری؟
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان رویای جشن تولد دخترک
جشن تولدش بود و با آن لباس خوش رنگ و زیبا و رقصیدن خشگلش دل هر پسری را آب میکرد..
چشمان بزرگ و کشیده اش هنرمندی خدا را بد به رخ میکشید
ادامه مطلب..
داستان معلم عصبی
دفــتـــر را روی مـــیــز کـــوبــیــد و داد زد : ســـــارا ..... !
دخـــتـــرک خـــودش را جــمــع و جـــور کـــرد ، ســـرش را پــایــیــن انــداخــت و خـــودش را تـــا جــلــوی مــیـــز مـعـــلــم کــشــیــد و بــا صـــدای لـــرزان گــفــت : بـلــه خـــانــم؟
بقیه داستان در ادامه مطلب
تعداد صفحات : 2