قسمتی از رمان خوشبختی های کوچک:
کلمه ها توی سرم جدا جدا هجی میشوند: « لوح افتخار»
« و »
«نشان کارآفرین نمونه»
« در حوزه کسب و کار آنلاین»
« تقدیم می شود»
« به »
« سرکار خانم»
« فیروزه صبور»
« مدیر وبگاه سوگلی ….»
پس این سمیه گور به گوری کجا مانده؟ سعی می کنم به کرکر کارآفرینان غیرنمونه ای که ازشان جلو زده بودم فکر نکنم ولی کلمه ی گوگولی مگولی سوگلی … حتی سمیه هم خندید. نامرد! من از کجا می دانستم یک روزی این فروشگاه فسقلی اسمی در میکند و کلی مشتری میآیند سراغش؟ اگر حدس می زدم حتماً اسمش را می گذاشتم بانو، یا چه می دانم مادر.خاله فَفَر (Fafar) هم گفت این اسم خنک و نچسب است. برای آنها خنک و نچسب است ولی برای من یک بچه است، که خودم زاییدمش و بزرگش کردم، بعله!
سمیه در ماشین را به ضرب باز می کند و خودش را عین یک گونی پر از خرت و پرت توی صندلی پرت می کند. منتظرم دوباره کرکر بخندد به سرکار خانم فیروزه صبور و فروشگاه نمونه اش. خودم هم نیشم تا بناگوش باز است ولی سمیه نمی خندد.
هی سمی چی شده؟
شانه بالا می اندازد: خوشم نیومد
دقیق می شوم در اجزای صورتش. به لب هایش و خط های نازک کنارش و به پل شکسته ی روی بینی اش. صورتش وقتی ناراحت است واقعاً وحشتناک می شود و حالا ناراحت است. نگران می گویم: از چی خوشت نیومد؟
دستش را توی هوا تکان می دهد: از همین لوس بازیا … چند ماهه جون کندم واسه شوی زنده، مجوز ندادن بعد میان پشت تریبون فرت فرت ….
متاسفانه به دلیل بسته شدن سایت 98تیا لینک دانلود حذف شد!