دانلود رمان بیگناه
رمان بیگناه برای کامپیوتر و موبایل
قسمتی از رمان بیگناه:
وارد خونه شدم.مثل همیشه بوی غذا رو استشمام کردم.با وجود خستگی زیاد,یه لبخند روی لبم اومد.
داشتم کفش راحتی پا می کردم که صدای ساناز رو شنیدم:سلام بابایی.
نگاش کردم.با یک عروسک توی دستش,وسط هال ایستاده بود.کفشمو پا کردمو رفتم سمتش.
کیفمو گذاشتم زمینو بغلش کردم:سلام مخمل بابا.خوبی عزیزم؟
بعد صورتشو بوسیدم.خنده شیرینی کرد که دلم ضعف رفت براش:مرسی بابایی.خوب خوبم.
نوک دماغشو گرفتمو گفتم:قربون حرف زدنت بره بابایی.
همونطور که بغلم بود,رفتم سمت آشپزخونه.
گفتم:مامانی کجاست؟
بادستش به بالا اشاره کرد:اتاقتون.
ناخودآگاه یه لبخند روی لبام اومد.
-میای پایین بابایی؟
لباشو غنچه کرد:نه.
لپاشو بوسیدم:بابایی هم خسته اس وهم گرسنه.می خواد بره دستوصورتشو بشوره.میزاری بره؟
مجبور بودم باهاش بچگونه حرف بزنم.وگرنه راضی نمیشد.
گفت:باشه.
بعد خودشو خم کرد سمت پایین.روی زمین گذاشتمش:افرین دختر بابا.
باهمون اخم رفت سمت مبل.چه قدر پرتوقع بود.
رفتم سمت اتاقم.بادرزدن وارد شدم:اجازه ست؟
سیما که روبه روی آینه میز پاتختی ایستاده بود به سمتم برگشت.
بادیدنم لبخند زد:بفرمایید آقا.
متاسفانه به دلیل بسته شدن سایت 98تیا لینک دانلود حذف شد!