سلام امروز رمان عاشقانه از تو به خودم رسیدم رو برای شما عزیزان گذاشتیم حتما دانلود کنید و بخونید
خلاصه رمان از تو به خودم رسیدم:
روایت دانیال روشن از جمله گل پسرایی که دیدیم یا در بابشون شنیدیم؛ این بار نقل میکنه از داشته هاش … و میرسه به شناختی که نداشته… و حسی زیبا… یک عاشقانه خواندنی…
قستی از رمان از تو به خودم رسیدم:
دانیال:
-:حسب الفرمایش مامان گرام اومدم دنبال بهار فرودگاه؛بالاخره نیم ساعت تاخیر به سر اومد؛قوطی رانی رو هدف گیری نمودم داخل سطل وجلوی دیوار گرانیتی ورودی سالن دستی به موهام کشیدم؛ این عادت برجا مونده از زمانیه که موهام بلند بود…
الهی شکرقد بلندم تیر رس نگاهم رو وسیع می کنه…اون لبخندی که اغلب اذین صورتشه گشوده تر شدو با دست اشاره کرد میره ساکش رو بگیره…
فکر کردم دقیقا نگین مناسب این دندونای صدفی وزیباست؛نه مستان که هر کدوم از دندوناش اندازه عاج فیله!
بهار:سلام؛باعث زحمت شدم!
-:ارادتمند اقربا ییم دیگه! وساکش رو گرفتم
-:پارسال دوست امسال اشنا!
چمدونش رو کشید ..هم قدمم شدو گفت:من همیشه دوستم!اما آهان یادم انداختی گله کنم؛چرا با بقیه نیمدی شیراز؟!
-:شیراز فصلش بهار نه ظل تابستون٬!
وسایلش رو گذاشتم پشت و نشستیم..
بهار:این جا هم که گرمه!
همینطور که دنبال یک اهنگ خوب بودم؛با خنده گفتم:سوغات خودته؛ و الا دیشب بارون می زد !
خندید..
کمربندم رو بستم وکولرو روشن کردم…
بهار:رفتی خونه خودت؟!
-:راستش همه جا سرای من است؛ مثلا دیشب خونه شیدا موندم!
بهار: شنیدم بردیا اولین اسمی که گفته دایی دانی بوده!
پول پارکینگ رو حساب می کردم …
عکس بردیا روی موبایلم رو نشونش دادم وگفتم:عشقه!
متاسفانه به دلیل بسته شدن سایت 98تیا لینک دانلود حذف شد!