داستان عاشقانه اولش خوب بود…
داستان عشق و عاشقی و خیانت اولش خوب بود دوستم داشت،عاشقم بود،اگه قهر میکردم میمرد
قرار بود مال هم شیم تا….. تازمانی که توپیدات شد هه دوست اجتماعی کم کم ازم دورش کردی دیگه حواسش بهم نبود
یه روزگفتم میرم گفتم کجا؟گفت ازپیش تو هیچ نگفت فهمیدم نبایدبمونم رفتم
گذشت یه روز بادوست اجتماعیش یعنی تودیدمش نه سوختم نه باختم توآشغالی رو داری میخوری که من تف کردم امابدون اونکه”نفسش : رو ول کرد روزی نفس مصنوعیشو هم ول میکنه دلت روصابون
نزن….آهای لعنتی…. تَنَت که بوی دیگری بگیرد….تآ آخَرعمر بر من حرامی!!!