من خونمون تو شهرک ویلایی ترسناک توی شماله و خونه ی عموم بغله خونه ی ماست عموم چن روز رفتن شیراز هر شب من میرفتم با پسر عموم بازیو فیلمو.. . اما چون خونه ی اونا قدیمی بود سبکش ترسناک بود فرشاد پسر عموم شبا میومد خونه ی ما همیشه کنارم میخوابید یه شب با پسر عموم کرممون گرفت رفتیم تو بالکن خوابیدیم که دیدیم از تو حیاط اونا صدای توپش میاد.
پسر عمومو قلاب گرفتمو رفتش بالای دیوار که بین خونه ها بود گفت فقز ی گربس اومد خوابید تا اینکه فردا شب موقع اومدن از خونه ی پسر عموم ایناکسی با اون شروع به حرف زدن کرد فرار کردیمو داستانو برا بابام تعریف کردیم پدرم باور کردش و گفت شب ساعت دو میریمو میبینیم و وقتی رفتیم وای با چه صحنه ای روبرو شدیم
.
.
.
.
.
یکی به بلندیه ستون اونجا استاده بود صورتش زیره یه پارچه بودکه خاکی بود من زبونم بند اومده بود داشتم سکته میکردم که دیدم بقیه نیستن و منم دویدم سمت در حیاط ولی در قفل بود وقتی برگشتم اون نبود.رفتم تو خونه دیدم تو دستشویی یکی داره ناله میکنه یه یهو صندلی که تو حموم بود پرت شد سمتم و خوردش تو سرم سرم کلی درد گرفت ناگهان پدر بزرگمو دیدم رفتم سمتش که یهویی قیب شد سریع با پلیس تماس گرفتم.
پلیس اون منطقه اومد و جریانو بهش گفتمو اونام سه تا سرباز اونجا گذاشتن فرداش با پدرم رفتیم به سربازا سر بزنیم دیدیم هر سه تا شون کشته شدن بعد این جریان از اون محله رفتیم و رفتیم یه خونه ی اپارتمانی تو تهران خریدیم