سلان امروز داستان عاشقانه عشق در پس تنهایـی رو براتون گذاشتیم
داستان عاشقانه عشق در پس تنهایـی:
از سرما از خواب بیدار شدم.آه لعنتی بازهم توی همون اتاق نمور و سرد یتیم خونه بودم همیشه به امید این که بخوابم وچشمام باز کنم و خودم در یه اتاق گرم و نرم بایک عالمه غذاهای خوشمزه پیدا کنم می خوابیدم.تخت فلزی که با تشک نازکی پوشیده شده بود که..
بقیه داستان در ادامه مطلب..