رمان دوراهی عشق و هوس قسمت آخر
صبح با نوازش دستای شاهین از خواب بیدار شدم . با لبخند نگاهم کرد و گفت :
بیدار شدی عزیز دلم ؟
سلام . تو چرا نرفتی سر کار ؟
امروز شیفتمو با اشکان عوض کردم . پاشو زود حاضر شو بریم خرید .
خرید واسه چی ؟
واسه بله برون ساناز و سیاوش . تو پاشو تا من توضیح بدم برات .
سرجام نشستم و نگاهی به شاهین انداختم . یاد حرف دیشب سمیرا افتادم و چشمام پر اشک شد .
قربونت برم واسه چی گریه می کنی ؟ از دست من ناراحتی ؟ به خدا دیشب از قصد اون کار نکردم . رها ترو خدا گریه نکن .
بقیه رمان در ادامه مطلب..