رمان دوراهی عشق و هوس قسمت پنجم
خونه که رسیدیم بازم مثل دیشب مهین اینا اونحا بودن اندفعه هم خبری از اشکان نبود نمیدونم شاهین چه ذره چشمی ازش گرفته بود که اصلا پیداش نیود البته مهین که میگفت با دوستاش رفته شمال زنگ رو که زدم سایه و روشنک به گرمی اومدن استقبالموت و مهین هم تو سالن داشت با گوشیش حرف میزد کنار سایه رو مبل نشستم و بقیه هم هر کدوم جایی رو انتخاب کردن و نشستن مهین هم که تلفنش تموم شد کنار شاهین نشست و رو به من گفت:خوب شیرید یا روباه
من جوابی ندادم شاهین اما بادی یه غب غب انداحت و با اعتماد بنفس گفت:جز شیر چه انتظاری داری
مامانش بغلش کرد و محکم سرشو بوسید:هیچی قربونت...ناسلامتی پسر مهینی
لب و لوچه ام بدون اینکه خودم بخوام از رو تمسخر کج شد و پوزحندی زدم و تو دلم گفتم:حالا انگار خودش چه جواهریه
بقیه رمان در ادامه مطلب..