سلام امروز رمان عاشقانه میخوارگان رو براتون گذاشتیم. امیدواریم خوشتون بیاد
نوشته ای از مجتبی ورشاوی
قسمتی از رمان عاشقانه میخوارگان:
شب ٢۴ ماه فروردین بود شبی از شب ھای اقامت درخانه علی " کبوتر راھنمای من در بیروت " که اسمش بود وخودش نه.
نرم وساکت ... در چند متری تخت خواب پھن ومتجددانه ای روی کف دراز کشیده بودم .
حوس رخت خواب خودم را داشتم و ذھن پریشان م سعی در توجیه وقایع آن روز داشت .
چه کار بی حاصلی ...
برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید