رمان دوراهی عشق و هوس قسمت ششم
نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم از بس استرس داشتم که نزدیکای صبح خوابم برده بود برای همین دیر از خواب پاشده بودم دستی به سرو صورتم کشیدم و موهامو که سرکش هر کدوم یک ور میرفت رو با دست رام کردم از جام پاشدم کمرم درد گرفته بود گردنم رو خم و راست کردم و به سمت اتاق شاهین رفتم بواشکی سرک کشیدم از یاداوری اتفاف دیشب قهقه ام به هوا رفت وای انقدر خندیدم که دلم درد گرفت و دستمو رو دلم گذاشتم و به خندیدن ادامه دادم که صدای شاهین از پشتم منو به خودم اورد :رو اب بخندی...
سرمو برگردوندم حتما تو پذیرایی بود به سمت پذیرایی رفتم رو مبل دراز کشیده بود و روزنامه میخوند
بازم یاد دیشب افتادم و پقی زدم زیر خنده دست خودم نبود شاهین که داشت حسابی حرص میخورد روزنام رو رو میز کنار مبل گذاشت و گفت :میگم مرض ...چته میخندی
بقیه رمان در ادامه مطلب..