مجموعه اعترافات سری هفتم
تو دوران دانشگاه با بعضی از بچه ها بد جور تیریپ مرام و معرفت داشتیم
و هی تعارف به هم تیکه پاره میکردیم.مثلاً دوستم رد میشد میگفت غلامم……
منم میگفتم خاک پاتم و این حرفا.این قضیه هی بالا گرفت و تیکه ها دیگه از حد خارج شده بود
که من دیگه به انتها رسوندمش.از پنجره کلاس داشتم محوطه رو نگاه میکردم
که رفیقم حسن بین همه دخترا و پسرا داد زد:
داش ایمان…..نوکر خر پدرتم……
منم هول شدم گفتم پدرم خودش خرته…..
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
یه بار رفته بودم خیابون یه پیراهن مردونه تن یه مانکن دیدم خیلی
خوشگل بود دست زدم ببینم جنسش چیه یه دفعه مانکنه تکون خورد
منم حالا جیغ نزن کی جیغ بزن.مانکن نبود که یه پسره جلو مغازه وایساده بود!!!
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
یادش بخیر بچه بودم یه مورچه از کنارم رد شد… بعد با مشت کوبیدم روش. دیدم بعد چند ثانیه دوباره راه افتاد. از ذوقم یهو به مامانم گفتم: اِ مامان داره کار میکنه!!!!!
بقیه در ادامه مطلب